Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «فرارو»
2024-04-29@05:17:39 GMT

اشغال غزه با اسم رمز جدید

تاریخ انتشار: ۲۹ آبان ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۱۲۲۳۶۴

اشغال غزه با اسم رمز جدید

در حالی که جو بایدن رییس‌جمهوری آمریکا این روز‌ها به‌شدت به واسطه حجم جنایات صورت گرفته از‌سوی اسراییل در داخل و خارج از ایالات‌متحده تحت فشار قرار دارد و حتی عصر سه‌شنبه حدود هزار نفر از حامیان فلسطین با وارد شدن به همایش دموکرات‌ها در کالیفرنیا باعث پایان زودهنگام آن شدند، او طی مقاله‌ای در روزنامه واشنگتن‌پست در خصوص سرنوشت فلسطین و غزه بعد از جنگ اظهارنظر کرده و نوشته است: در راستای تلاش‌ها برای صلح، غزه و کرانه باختری نهایتا باید توسط یک ساختار اداره شود که این نسخه احیا‌شده‌ای از تشکیلات خودگردان فلسطینی است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

بایدن در ادامه این مقاله با بیان اینکه نباید کوچ اجباری، اشغال دوباره و محاصره غزه در دستور کار باشد، راهکار حل و فصل موضوع فلسطین را تشکیل دو دولت عنوان کرده و نوشت: برای این دو ناوگروه به منطقه اعزام کرده‌ایم تا مانع از گسترش جنگ غزه به سایر نقاط منطقه شویم.

گفتنی است از همان روز‌های اولیه جنگ غزه به خصوص از زمانی که ارتش رژیم صهیونیستی ورود زمینی به این منطقه را آغاز کرده، موضوع و مساله اصلی این است که درنهایت اداره این منطقه در صورت اشغال دوباره آن ازسوی اسراییل بر‌عهده چه گروهی یا ساختاری خواهد بود؟ برخی در این میان صحبت از گروه‌ها و ناظران بین‌المللی کرده و برخی دیگر نیز از مذاکرات پنهانی با تشکیلات خودگردان فلسطینی سخن گفته‌اند. اما در این رابطه دو نکته مهم وجود دارد؛ نخست اینکه نتانیاهو در واکنش به پیشنهاد بایدن برای واگذار کردن غزه به تشکیلات خودگردان به صراحت گفته که این تشکیلات با شکل و شمایل کنونی قادر به اداره این منطقه پس از جنگ نیست.

از سوی دیگر در حالی که بار‌ها اعلام شده که امریکا مخالف اشغال دوباره غزه از سوی اسراییل است و رژیم صهیونیستی نیز این قضیه را تایید کرده، اما نخست‌وزیر این رژیم چند روز قبل اعلام کرد که پس از جنگ تا مدت نامحدودی، کنترل امنیتی غزه را به دست خواهیم گرفت. برخی تحلیلگران معتقدند این صحبت‌ها نشان می‌دهد که اسراییل برای اداره غزه در آینده پس از جنگ نقشه کشیده و همان‌طور که اکنون تشکیلات خودگردان فاقد هر‌ گونه ابتکار عملی در کرانه باختری است، قصد دارد با هماهنگی امریکا و حامیان غربی‌اش با استفاده از اسم رمز تشکیلات خودگردان، عملا کنترل این منطقه را در دست داشته باشد؛ چرا که کنترل امنیتی به معنای احاطه کامل به سرنوشت غزه در دوران پس از جنگ خواهد بود.

در همین راستاست که شاهد هستیم روز گذشته علاوه بر اینکه یوآو گالانت وزیر جنگ رژیم صهیونیستی مدعی شده در پایان جنگ، حماس نابود خواهد شد و هیچ تهدید نظامی از جانب غزه علیه اسراییل وجود نخواهد داشت و این رژیم نیز در غزه نمی‌ماند، جوزپ بورل مسوول سیاست خارجی اتحادیه اروپا روز شنبه در کنفرانس سالانه سیاست خارجی و امنیت که در بحرین برگزار شد، اعلام کرد: بعد از پایان جنگ، تنها تشکیلات خودگردان می‌تواند غزه را اداره کند. این صحبت‌ها درحالی مطرح شده که او روز جمعه در دیدار با محمود عباس رییس تشیکلات خودگردان و محمد اشتیه نخست‌وزیر این تشکیلات در کرانه باختری مدعی شده بود که حماس آینده‌ای ندارد.

خبری از توافق نیست

در همین رابطه خبرگزاری رویترز روز شنبه در گزارشی با اشاره به منازعات خونین و طولانی‌مدت اسراییل در آینده غزه به نقل از ۶ مقام امریکایی و منطقه‌ای و همچنین چهار دیپلمات آورده است: نه‌تن‌ها تاکنون ایده‌های مطرح شده ازسوی امریکا، اسراییل و امارات درخصوص اداره نوار غزه نتیجه‌ای در بر نداشته، بلکه نگرانی‌ها از بابت درگیر شدن اسراییل در یک عملیات طولانی مدت در این منطقه نیز افزایش یافته است.

در واقع، ادامه عملیات اسراییل در شمال نوار غزه، برخی مقامات امریکایی و عربی را نگران کرده که احتمال دارد اسراییل نیز به سرنوشت امریکا در افغانستان و عراق دچار شود. به گفته برخی دیپلمات‌ها، اگر دولت حماس در غزه برکنار شود، با توجه به ویرانی این منطقه، مردم خشمگین علیه سربازان اسراییلی قیام خواهند کرد.

در این رابطه به نظر می‌رسد که علاوه بر امریکا، برخی کشور‌های عربی نیز با سرنگون کردن جنبش حماس موافق هستند، اما مساله اصلی این است که اتفاق نظر خاصی در مورد اداره این منطقه میان آن‌ها وجود ندارد، زیرا درحالی صحبت از تشکیلات خودگردان می‌شود که این تشکیلات به رهبری محمود عباس ۸۷ ساله که اکنون با بحران جانشینی نیز روبه‌روست در سال ۲۰۰۷ کنترل غزه را به حماس واگذار کرده و به واسطه عملکردش در کرانه باختری با اتهاماتی نظیر فساد، بی‌کفایتی و بی‌اعتباری مواجه است.

در ادامه رویترز در گفتگو با محمد دحلان مسوول امنیتی غزه پیش از واگذار شدنش به حماس در سال ۲۰۰۷، آورده است: هر چند نام او به عنوان کاندیدای اداره غزه در دوران پس از جنگ بر زبان برخی مقامات غربی است، اما دحلان به صراحت می‌گوید: اگر اسراییل فکر می‌کند که تشدید کنترلش بر غزه به جنگ پایان می‌دهد، سخت در اشتباه است، زیرا نه‌تن‌ها هیچ یک از رهبران و مبارزان حماس تسلیم نخواهند شد، بلکه اسراییل یک نیروی اشغالگر است و مردم فلسطین با آن به عنوان یک نیروی اشغالگر برخورد خواهند کرد.

نکته قابل توجه دیگر این است که امارات که دحلان در آنجا ساکن است نیز از وی برای رهبری غزه در آینده حمایت می‌کند؛ اما او می‌گوید: نه من و نه هیچ‌کس دیگر نمی‌خواهد یک منطقه ویران شده را بدون مشخص بودن یک مسیر سیاسی در آینده اداره کند، چراکه هیچ چشم‌اندازی از سمت اسراییل، امریکا یا جامعه بین‌المللی ندیدم که از اسراییل بخواهد جنگ را متوقف کند یا مذاکراتی جدی بر سر راه‌حل دو دولتی به جریان بیندازد.

گفتنی است جو بایدن رییس‌جمهوری امریکا تاکنون دوباره تاکید کرده که اشغال دوباره غزه ازسوی اسراییل اشتباهی بزرگ است؛ با این حال نه تنها اکنون دولت بایدن تحت فشار‌های فزاینده به منظور توقف کشتار غیرنظامیان و کودکان در غزه قرار دارد، بلکه هیچ نقشه راه مشخصی نیز ازسوی اسراییل به منظور خروج از غزه مشاهده نکرده است، به همین دلیل است که چند مقام امریکایی در گفتگو با رویترز تاکید کردند: به دلیل وقوع تلفات بالای غیر‌نظامی، تعداد هر چه بیشتری از فلسطینی‌ها تبدیل به مبارزان جدید حماس یا گروه‌های شبه‌نظامی دیگری در آینده خواهند شد.

در این راستا بیش از ۱۲ تن از اهالی غزه در مصاحبه با رویترز گفتند، حمله رژیم صهیونیستی به این‌ باریکه نسل جدیدی از مبارزان را به وجود آورده است. به عنوان مثال ابو محمد ۳۷‌ ساله، یک کارمند دولتی اهل اردوگاه آوارگان جبالیا است که می‌گوید، مرگ را به اشغالگری صهیونیست‌ها ترجیح می‌دهد.

او همچنین تاکید می‌کند: من عضو حماس نیستم، اما در روز‌های جنگ همه ما مردم واحدی هستیم و اگر آن‌ها مبارزان را از بین ببرند، ما سلاح به دست گرفته و خواهیم جنگید. اسراییلی‌ها ممکن است غزه را اشغال کنند، اما هرگز در آن حتی برای یک روز احساس امنیت نخواهند کرد.

منبع: فرارو

کلیدواژه: غزه اسرائیل فلسطین آمریکا قیمت طلا و ارز قیمت موبایل تشکیلات خودگردان رژیم صهیونیستی اشغال دوباره کرانه باختری پس از جنگ

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت fararu.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فرارو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۱۲۲۳۶۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

حاجی می‌گفت: می‌توانیم چند بار اسراییل را شخم بزنیم

‌خبرگزاری مهر؛ گروه مجله: «آن شب، شب عزیز و ویژه‌ای بود. خبر حمله ایران به اسرائیل که به گوش‌مان رسید سر از پا نمی‌شناختیم. با رفقا تا اذان صبح دور هم جمع شدیم. از ذوق، خواب به چشم هیچ کدام‌مان نمی‌آمد. یک نفر خبرها را می‌خواند، یک نفر تصاویر پهپادها را دنبال می‌کرد. یکی دیگر دست به دعا شده بود که موشک‌ها و پهپادها به هدف اصابت کنند. یک خوشحالی و غرور که مختص ما نبود. اولین واکنش‌هایی که دیدم استوری‌های دوستان عراقی و سوری بود. بابا می‌گفت یک زمانی افتخار این بود که مثلاً یک تانک اسرائیلی را بزنند. اما الان نیروهای حماس روزانه و به تنهایی حداقل ۱۰ تانک رژیم را منهدم می‌کنند. حاجی هم تحلیل‌های فوق العاده‌ای داشت و اکثراً با بابا همراه و هم‌نظر بود. آن زمان هنوز ذره‌ای هیمنه اسرائیل در منطقه وجود داشت. با این حال بابا و حاجی آن را ناچیز می‌شمردند و می‌گفتند اگر صهیونیست‌ها بخواهند کاری علیه ایران انجام دهند؛ ما نه فقط یک بار بلکه چند بار می‌توانیم خاک اسرائیل را شخم بزنیم. من علی ایرلو به نیابت از تمام فرزندان شهدا دست دوستان سپاه را بابت رقم زدن این حماسه و دفاع مشروع می‌بوسم».

علی فرزند شهید «حسن ایرلو» سفیر سابق ایران در یمن است و «حاجی» لفظی است که برای رفیق قدیمی پدرش استفاده می‌کند. «محمدهادی حاجی رحیمی» یار چهل ساله بابای علی است که ۱۳ فروردین ماه در حمله موشکی اسرائیل به کنسولگری ایران در دمشق به شهادت رسید. این، روایتی است از آنچه علی، از شهید حاجی رحیمی تعریف می‌کند. کسی که بعد از حاج حسن در حقش پدری کرده و حالا این جوان را دوباره با داغ پدر مواجه کرده است. داغی که شاید بعد از پاسخ ایران به اسرائیل، قدری آرام گرفته باشد.

مثلاً می‌خواهی شهید شوی؟

روزهای آخر آذر ماه ۱۴۰۰ است. می‌خواهند «حاج حسن» را در قبر بگذارند. رسم است که یکی از پسرها داخل برود و پیکر پدر را تحویل خانه آخرت دهد. علی و بردارش یکدیگر را نگاه می‌کنند و به رفیق چهل ساله پدر می‌گویند: «حاجی می‌خواهی شما بروی داخل؟» خاک بر سر و صورتش نشسته و تمام مدت گریه می‌کند. مستاصل است؛ مدام می‌گوید: «حاج حسن رفت؛ من جا ماندم…»

سال‌های جوانی، آن زمان که دو رفیق در یک اتاق ۵ متری زندگی می‌کردند؛ محمدهادی، حسن را بهتر از هر کسی می‌شناسد. نیمه شب در خواب هر وقت از این پهلو به آن پهلو می‌شود، حسن را می‌بیند که نماز شب می‌خواند. برای نماز صبح که بیدار می‌شود شوخی با رفیقش را شروع می‌کند: «خسته نمی‌شوی؟ مدام نماز شب می‌خوانی؟ مثلاً با این کارهایت می‌خواهی شهید شوی؟»

حالا چهل سال از رفاقتش با حسن می‌گذرد و باید با او وداع کند. بی چون و چرا داخل قبر می‌رود. انگار که بخواهد آخرین بار از رفیقش بخواهد هوایش را داشته باشد و حالا که دستش به خدا می‌رسد برای کم شدن روزهای دوری سفارشش را بکند.

دو سال و نیم می‌گذرد. روزهای میانی فروردین ۱۴۰۳ است. التماس دعاهای «حاجی‌رحیمی» به بار نشسته و شهید شده است، همسر تازه داغ دیده میان گریه‌ها به همسر شهید ایرلو می‌گوید: «دیدی حاجی رفیق نیمه راه نبود؟ نتوانست دوام بیاورد که رفیقش رفته و او نرفته است…»

اتاقک چهار متری مربیان نظامی

رفاقت حسن و محمدهادی از سال ۵٩ شروع می‌شود. روزهایی که وارد سپاه می‌شوند و در پادگان امام حسین کنار هم قرار می‌گیرند. حسن، مربی آموزش سلاح و محمدهادی مربی آموزش تکنیک است. نیروهای زیر دستشان با هم تمرین می‌کنند و یکدیگر کمین می‌زنند و این طور خود را در زمینه «ضد کمین زدن» تقویت می‌کنند. شب و روزشان با هم است. در یک اتاق به ابعاد یک و نیم متر در سه متر که یک تخت‌خواب دو طبقه دارد، زندگی می‌کنند.

ریشه رفاقت‌شان در این اتاقک قوطی کبریتی، جوش می‌خورد. تفریح‌شان این است که شربت «دیفن‌هیدارمین» که مزه شیرینی و آلبالو دارد در آب حل کنیم و با یک کیک یا بیسکوئیت بخوریم. این تمام جشن و خوش‌گذرانی محمدهادی و حسن می‌شد؛ در بهترین روزهای جوانی!

رفاقت به مرحله‌ای می‌رسد که شوخی‌هایشان باورنکردنی می‌شود. شب عروسی محمدهادی، حسن روی شیرینی‌ها پودر گاز اشک‌آور می‌ریزد و داماد وقتی می‌رسد می‌بیند مهمانان عروسی همه دارند گریه می‌کنند. او هم به جبران شوخی درشت رفیقش، در عقد حسن، نقشه جنگ را می‌آورد بین رفقا و دکور میز را به هم می‌زند و وسط مجلس، با رفقا جلسه بحث نظامی برگزار می‌کند.

هر وقت از حاجی‌رحیمی درباره رفاقتش با حاج حسن سوال می‌کنند با خنده می‌گوید: «خاطرات ما را خیلی نمی‌شود بازگو کرد.»

حزب‌الله مدیون دو رفیق است

سال ۶۲ حاج حسن دستور می‌گیرد به لبنان برود. باید از هم جدا شوند اما «حسن ایرلو» تاب دوری از رفیق را نمی‌آورد و می‌گوید: «باید باهم برویم». یک روح شده‌اند در دو بدن. رفاقتی عمیق و جدایی ناپذیر که آنها را کنار هم به حزب‌الله می‌رساند؛ آنجا باید آنچه در زمینه نظامی می‌دانند را به نیروهای مقاومت لبنان آموزش دهند. حالا آن قدر به هم گره خورده‌اند که حتی اگر قرار باشد گزارشی به «سید حسن نصرالله» برسانند باهم به دیدار او می‌روند.

در مراسم تشییع محمدهادی حاجی‌رحیمی یکی از همرزم‌های لبنان‌ش می‌آید کنار «علی» و می‌گوید: «شاید کسی نداند ولی به عقیده من و خیلی‌ها حزب‌الله کل نیروها و آموزش‌هایش را به این دو نفر مدیون است.»

مثل سیبی که از وسط نصف شده است

«علی» فرزند کوچک حاج حسن است. گرچه بارها اسمش رفیق پدر را شنیده اما فرصت دیدار با حاجی‌رحیمی اولین بار سال ۹۴ دست می‌دهد. پسر حاج حسن که عزم اعزام شدن به سوریه داشته، یک روز همراه پدرش به پادگان می‌رود و آنجا با رفیق بابا روبرو می‌شود. «از شباهت‌هایی که بین‌شان وجود داشت خشکم زده بود. مثل یک سیب بودند که از وسط نصف شده باشد. طرز صحبت کردن، راه رفتن، حتی مدل کنایه انداختن‌شان هم شبیه به هم بود. شباهت لباس‌های بابا و حاجی‌رحیمی به شکلی بود که انگار یونیفرم یک دستی پوشیده بودند؛ سلیقه‌شان این قدر به هم نزدیک بود. این طور که شنیده‌ام روزهایی که لبنان بوده‌اند حتی سگک کمربند و ریش گذاشتن‌شان هم یک شکل بوده. حتی آستین لباس‌شان را به اندازه یک تا می‌زدند. همه‌جوره عین هم زندگی می‌کردند.»

بعدها که حاج حسن به خاطر اصرارهای پسرش، چند باری به رفیقش سفارش می‌کند علی را به سوریه بفرستد: «کارهای علی ما را درست کن!» دفعه آخر حاجی رحیمی به رفیقش می‌گوید: «حاج حسن! به پدر شهدا چیزی می‌دهند که تو این قدر اصرار داری علی را بفرستی سوریه و شهید شود؟»

داغی که دو بار بر دلم نشست

بعد از شهادت «حسن ایرلو» ارتباط فرزندان شهید با رفیق بابایشان پررنگ‌تر می‌شود. حاجی رحیمی که از قدیم به فرزندان شهدا خدمت می‌کرد حالا خدمت به فرزندان رفیقش را واجب می‌داند و هرچه می‌خواهند فوری برایشان فراهم می‌کند. گاهی وقت‌ها میهمانان منزل خودش را رها می‌کند و خودش را به فرزندان رفیق شفیقش می‌رساند. «اگر اتفاق کوچکی برای من می‌افتاد، حاجی آن را می‌فهمید و بعدها متوجه شدم از این و آن پیگیر حالم بوده است. روز پدر بود و فرزندان حاجی در خانه‌اش دور هم جمع شده بودند؛ اما او به منزل ما آمد تا کنار من و خواهر و برادرم باشد و داغ پدر در روز پدر برای ما قدری آسان شود.»

«علی چرا ازدواج نمی‌کنی؟» این سوال را حاجی‌رحیمی مدام از پسر کوچک رفیقش می‌پرسد. علی جواب می‌دهد: «شرایطش نیست.» حاجی اما زیر بار نمی‌رود: «ازدواج کن؛ خدا کمک می‌کند من هم هر کاری بتوانم انجام می‌دهم.» آخرین مکالمه‌اش با علی به همین موضوع ختم می‌شود: «بیخیال ازدواجت نشو علی جان!»

علی می‌گوید: «همیشه به من می‌گفت من عروسی‌ات را ببینم‌ها! یک بار در خانه‌مان حرف ازدواج من مطرح شد؛ من گفتم مادرم راضی نیست؛ حاج‌خانم گفت نه من از خدا می‌خواهم! خیلی آرام گفتم ای بابا؛ توپ را انداخت در زمین من. حاجی به خنده گفت توپ نیفتاد تو زمینت توپ مستقیم خورد توی سینه‌ات. دقیقاً شبیه بابا جواب می‌داد و شوخی می‌کرد. یک لحظه حس کردم با بابا حرف می‌زنم»

آرزوی قدیمی علی این بود که دست پدر را در شب عروسی‌اش به ازای زحماتی که برایش کشیده ببوسد. پدر پر می‌کشد و آرزوی بوسه بر دستان خودش را بر دل پسر جوانش می‌گذارد. حالا دو سال است که علی به خودش نوید می‌دهد دست حاجی رحیمی، رفیق گرمابه و گلستان بابا را در جشن عروسی‌اش خواهد بوسید. «او هم دیگر نیست. حالا من مانده‌ام و آرزویی که دو بار بر دلم مانده و داغی که دو بار بر دلم نشسته است.»

انگار بابا از آسمان برگشته باشد

علی می‌گوید: «هربار حاجی را می‌دیدم انگار پدرم را دیده باشم، هر بار که با او حرف می‌زدم انگار با پدرم حرف زده باشم. همیشه حس کنم پدرم هنوز اینجاست، نه تنها برای من بلکه برای خواهر و برادرم هم همین طور.»

همین چند ماه پیش، در روزهای اربعین، علی توی یکی از موکب‌های ایرانی نشسته بود که دوستان پدر وارد شوند. بین رفقای بابا چشمش دنبال حاجی رحیمی می‌گردد. بالاخره دیرتر از بقیه سر و کله‌اش پیدا می‌شود. حاجی‌رحیمی برای اینکه بیشتر در طریق نجف به کربلا، پیاده‌روی کند زودتر از بقیه، از اتوبوس پیاده می‌شود و برای همین دیرتر هم به موکب می‌رسد.

سلام و علیک گرمی بینشان رد و بدل می‌شود. حاجی رحیمی می‌گوید: «علی! اینجا آب پیدا می‌شود بخوریم؟» همین جمله کوتاه و سبک خاص بیان یک سوال ساده، علی را یاد بابا می‌اندازد: «چیزی نگفتم. رفتم آب یا شربت بیاورم که حاجی به شوخی گفت نرو! من نمی‌توانم جواب پدرت را بدهم.» علی می‌رود شربت می‌ورد و همین که لیوان را دست حاجی می‌دهد اشک مجالش نمی‌دهد. بغضی که از دلتنگی پدر در گلویش جا خوش کرده بود بیشتر از این تاب نمی‌آورد و از چشم‌هایش پایین می‌ریزند. حاجی می‌گوید: «چرا گریه می‌کنی؟» علی میان گریه جواب می‌دهد: «یک لحظه حس کردم بابا جلوی رویم نشسته است…»

یک حرف حساب، یک تلنگر

غم نبود پدر آن قدر برای علی سنگین می‌شود که مجبور می‌شود برای آرام گرفتن، از دارو استفاده کند. موضوع که به گوش شهید حاجی رحیمی می‌رسد خودش را به او می‌رساند: «تعریف کن چه شده؟» سر درد دل علی باز می‌شود: «حاجی؛ الان که بابا نیست چطور به فلان موضوع رسیدگی کنم؟ فلان کار را چه کنم؟» حاجی بهت زده به علی خیره می‌شود: «تو پسر حاج حسنی! اما حاج حسن کجا و علی کجا! کاش شمّه‌ای از پدرت در وجودت بود!» برق از سر علی می‌پرد. تا به حال حاجی را این طور ندیده است.

خجالت سراسر وجودش را می‌گیرد؛ با خودش می‌گوید: «حاجی حق دارد. این‌طور انگار پدرم را ضایع کرده باشم…». علی می‌گوید: «اگر حاجی این حرف‌ها را نمی‌زد و به جای آن حرف‎‌هایی معمولی می‌گفت که مثلاً نگران نباش من کنارت هستم، من همچنان به همان رویه و دور باطل ادامه می‌دادم. این حرف حاجی نهیب عجیبی به من زد.»

هیچ‌کس فکرش را هم نمی‌کرد

حدوداً یک ماه پیش از شهادت «حاجی»، علی به سوریه می‌رود و وقتی خبر می‌رسد حاجی وارد منطقه شده، به ساختمان «یاس» می‌رود تا رفیق بابا را ببیند. دیوار به دیوار سفارت جمهوری اسلامی؛ همان جایی که اسرائیل یه ماه بعد موشک‌بارانش کرد.

علی می‌گوید: «حاجی همزمان که دائماً نگاهش به تلویزیون بود و اخبار را رصد می‌کرد حواسش به من هم بود. زنگ زد به حسین امان‌اللهی و گفت نمی‌خواهید از مهمان من پذیرایی کنید. یک سیب و پرتقال آوردند. بعد سردار زاهدی تماس گرفت و حاجی رفت با او صحبت کند. وسط صحبتش با سردار به من اشاره می‌کرد که چای بخور، پرتقال پوست بگیر.»

موقع خداحافظی، حاجی به علی می‌گوید اگر اینجا (ساختمان یاس) امن بود تو را می‌آوردم پیش خودم. همان زمان کوتاهی که علی در ساختمان یاس است، حاجی مدام خداخدا می‌کند که اتفاقی نیفتد. حالا هم حسین امان‌اللهی شهید شده، هم سردار زاهدی هم حاجی. ساختمان یاس به دلیل حضور مستشاران سرآمد ایرانی همیشه در معرض خطر بود.

من شهید نمی‌شوم

علی در مراسم سالگرد شهید سلیمانی، حاجی را می‌بیند که با تلفن صحبت می‌کند. بعد از سلام و احوالپرسی یکی از دوستانش به او می‌گوید: «این آقای حاجی‌رحیمی شهید می‌شود. بیا با او یک عکس یادگاری بگیریم.» علی می‌رود به حاجی می‌گوید: «یک عکس بگیریم؟ اگر شما شهید شدید بعدش بگوییم ما با شهید فلانی عکس داریم.» حاجی جواب می‌دهد: «نه آقا! من شهید نمی‌شوم.» علی می‌خندد و زیرکانه قول شفاعت می‌گیرد: «حاجی! ولی اگر شهید شدید قول بدهید من را هم شفاعت کنید.»

حاجی‌رحیمی دستش را دور گردن علی می‌اندازد: «اگر شهید شوم؛ بعد از اینکه ۱۲۰ سال عمر کردی تو را هم شفاعت می‌کنم و با خودم می‌برم.» تمام دل‌خوشی علی حالا که دو بار درد یتیمی را چشیده همین قول حاجی شده است.

کد خبر 6090155

دیگر خبرها

  • تشکیلات خودگردان؛ از مهار اعتراضات ضد صهیونیستی تا سرکوب آن
  • حاجی می‌گفت: می‌توانیم چند بار اسراییل را شخم بزنیم
  • حمله مشترک سرایا القدس و کتائب الانصار به اسراییل
  • هشدار تشکیلات خودگردان درباره پیامدهای حمله صهیونیست‌ها به رفح
  • ضریب اشغال بیمارستان سبلان اردبیل به ۸۵ درصد رسید
  • پتانسیل چندجانبه گرایی شانگهای در برابر اسراییل
  • تشکیلات‌، شبکه‌ و جریان‌‍سازی ۳ اصل مهم در دانشگاه‌های آذربایجان غربی
  • 200 روز جنگ اسرائیل در غزه ؛ جهان شکست خورد
  • وزیر دارایی اسرائیل: باید تمامی غزه را نابود کنیم
  • اسموتریچ خواستار ترور رهبران حماس، نابودی کامل غزه و تحریم دولت رام‌الله شد